از عشق تا عشق

این داستان واقعی است  ...

 

فتاح سالها بود که دل در گرو مهناز داشت.از نوجوانی با خود عهد بسته بود که وقتی بزرگ شد به خواستگاری مهناز برود.در این سالها، او یک کلام هم با مهناز صحبت نکرده بود و نمیدانست مهناز هم او را دوست دارد یا نه.

خانواده  مهناز همسایه شان بودند. فتاح بعد از گرفتن دیپلم و خدمت سربازی، سرانجام توانست موضوع خواستگاری مهناز را به خانواده بگوید. مادر با خوشحالی از این خبر استقبال کرد.قرار خواستگاری با خانواده مهناز گذاشته شد؛ اما سه روز قبل از مراسم خواستگاری، جنگ آغاز شد. فتاح مثل خیلی از جوانان دزفولی عازم نبرد شد؛ گرچه دلش پیش مهناز مانده بود. مدتی بعد در اثر اصابت ترکش ، پای راستش از زیر زانو قطع شد. حالا فتاح یقین داشت که دیگر پدر مهناز با ازدواج آن دو موافقت نمی کند؛ اما در بیمارستان خانواده مهناز به ملاقاتش آمدند و پدر مهناز همان جا موافقتش را با ازدواج آن دو اعلام کرد . پدر فتاح پیشنهاد کرد که مراسم عقد همان جا انجام شود. پدر مهناز هم موافقت کرد.

روز عقد با آنکه دزفول زیر بمباران هوایی و توپخانه ی دشمن بود، مراسم ساده ای در بیمارستان افشار دزفول برگزار شد و مهناز و فتاح به عقد هم درآمدند. مجروحین و بیماران به ملاقات فتاح آمدند و به او تبریک گفنتد. فتاح از خوشحالی در آسمان سیر می کرد. دیگر غم از دست دادن پای راست را فراموش کرده بود.

مدتی بعد، فتاح توانست به کمک عصا راه برود. دکتر با مرخصی اش موافقت کرد. در این مدت ، رشته انس و الفت بین فتاح و مهناز محکم و محکمتر شده بود.

 روزی که فتاح از بیمارستان مرخص شد، بار دیگر دزفول هدف چند موشک دشمن قرار گرفت. فتاح، عصا زنان به سوی خانه رفت. از این که لحظاتی دیگردر خانه بود و می توانست مهناز را ببیند ، سر از پا نمی شناخت. هر چه به خانه نزدیکتر می شد، از رفت و آمد هراسان مردم و گفتگوهای شان درباره ی این که دوباره چند خانه با هم ویران شده اند، دلواپس می شد.

سر کوچه رسید و خشکش زد. از خانه ی شان و خانه ی پدری مهناز تلی از آجر شکسته و تیرآهن به جا مانده بود.پای چپش لرزید. روی زمین افتاد و از ته دل ناله کرد.

روز بعد در بیمارستان به هوش آمد. چند تن از بستگان به عیادتش آمدند. سرانجام با اصرار فتاح، آنان لب به سخن باز کردند. هیچ کس در آن حادثه زنده نمانده بود.خانواده فتاح و مهناز با هم به شهادت رسیده بودند.

چندین ماه بعد، یک شهید به دزفول آوردند . شهیدی که پای راست نداشت و تا زمان شهادت ، حتی یک بار هم به مرخصی نیامده بود.

  برگرفته از کتاب: دزفول، به کوشش نویسندگان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس. 1389

شنبه های شعر دزفولی

 نوروز پیوند سبز انسان با طبیعت 

 

نوروز از مراسم بسیار کهن ایرانیان آریایی است.می گویند خداوند تبارک و تعالی در روز نورز یعنی اولین روز بهار دنیار را آفرید و هفت آسمان که در حال سکون بود به فرمان خدا به سیر و حرکت درآمدند و حضرت آدم (ع) هم در همین روز آفریده شد و چون خلقت زمین شش روز طول کشیده، لذا روز ششم فروردین عید بزرگ یا عید خاصه و بنام خرداد لقب گرفت.

نوشته اند، جمشید در اول "جم" نام داشت او مشغول سیر و گردش دنیا بود همین که به آذربایجان رسید تاج مرصعی بر سرش گذاشت و بر تخت مرصعی نشست نور خورشید بر آن تاج و تخت تابید شعاع نوری پدید آمد مردم از دیدن آن شعاع شادمان شدند و آن روز را نوروز نام نهادند و چون در زبان پهلوی به شعاع "شید" می گویند این کلمه به "جم" افزوده شد و شد "جمشید": یعنی سلطان تابنده.

جمشید در نوروز آئین صابئیه را به آئین خداپرستی تغییر داد. در این روز مجرمان را عفو و زندانیان را آزاد می کرد. و نوشته اند که در نوروز برای اولین بار چوب نیشکر توسط جمشید شکسته و از آن خورده شد و آب نیشکر معروف و مشهور شد که از آن شکر ساختند.لذا مرسوم شد که در روزهای نوروز از شکر حلوا های گوناگون درست کنند و بخورند.

در دزفول هم به گرمی از رسیدن نوروز استقبال می شد.پختن سمنو، کلوچه های محلی تهیه حلویات، لوزی شکری و کنجدی ، پوشیدن لباسهای نو و چیدن سفره هفت سین، دید و بازدید، رفتن به چاس گشت (پیک نیک) به باغات و محل هایی از قبیل، بن جعفر، باغ فلاحت، باغ شلگهی، باغ خاج لطفی، باغ قلاق (کلاغ)، باغ نصیرالدین، سه بته، سه کنارون، باغ خروس، دری تختون، قمش حجیون، قمش مومنون، مقوم، سنجر و اطراف سرسبز بقعه امام رضا دیمی، به همراهی ملزومات و وسائلی از ضرب و دایره و سورنا بخشی از کارهایی بود که مردم دزفول در ایام نوروز انجام می دادند.

تلخیص بخشی از کتاب شهر من دزفول، تالیف سید محمد منتظری

 «بهشت یا جهنم ⁉️ انتخاب با شماست»

 

✅ این کتاب که جلد دوم از مجموعه ی چند جلدی «شما عظیم تر از آن هستید که می اندیشید» حاوی 90  داستان کوتاه اما بسیار جذاب، شیرین و تاثیرگذار برای وداع با زندگی جهنمی و آفرینش بهشتی روی زمین است که در 224 صفحه، توسط مسعود لعلی به رشته تحریر درآمده و با همت انتشارات بهارسبز، به زیور طبع آراسته گردیده است.

 🔷بر روی جلد این کتاب، میخوانیم ‼️:

«دو روز مهم در زندگیت وجود دارد :

روزی که متولد میشوی و روزی که پی میبری چرا متولد میشوی ».

 

✅ فهرست کلی این کتاب که بر اساس طبقات جهنم شکل گرفته به قرار زیر است :

 

1.طبقه اول جهنم (داستان هایی در مورد احساس حقارت و خود کم بینی)

 

2.طبقه دوم جهنم (داستانهایی در خصوص اینکه جهنم، بیگانگی با خداست اما بهشت یگانگی با اوست)

 

3.طبقه سوم جهنم ( داستانهایی با موضوع سوختن و نه ساختن زندگی)

 

4.طبقه چهارم جهنم ( داستانهایی با موضوع اینکه هر جا که عشق نباشد، آنجا جهنم است)

 

5.طبقه پنجم جهنم (داستانهایی با محوریت احساس منفی، شخصیت منفی)

 

6.طبقه ششم جهنم (داستانهایی در خصوص خانواده های جهنمی)

 

7.طبقه هفتم جهنم (داستانهایی در مورد سکون، بی هدفی و سرگردانی)

 

✅  بخش پایانی این کتاب  نیز به معرفی منابع و مطالعات پیشنهادی پرداخته است.

📢📢 خواندن اینکتاب بسیار جذاب را به همه، بویژه کسانی که تصور میکنند به مطالعه علاقه ندارند، توصیه میکنیم.

درحال حاضر یک نسخه از چاپ پانزدهم این کتاب(1392ش) درکتابخانه عمومی علامه مخبر موجود است.